حسیدیسم: آخرین مرحلهی عرفان یهودی (2)
برگردان: علیرضا فهیم
4
اما من جلوتر از افکار خود حرکت میکنم. بگذارید لحظهای به این سؤال برگردیم که حسیدیسم به چه معناست و به چه معنا نیست. دو چیز در مورد این جنبش هست که به ویژه قابل ملاحظهاند. یکی این واقعیت است که در منطقهای از لحاظ جغرافیایی کوچک و نیز در دورهای بسیار کوتاه، گتو (1) کهکشان کاملی از قدیس عارفان را به وجود آورد که هر یک از آنها شخصیتی شگفتانگیز بودند. شدت و شورمندی باورنکردنی احساس دینی خلاق که بین سالهای 1750 و 1800 خود را در شکل حسیدیسم آشکار ساخت سرمایهای از نمونههای دینی واقعاً اصیل به وجود آورد، که تا جایی که انسان میتواند قضاوت کند، حتی از محصول دوران کلاسیک صفد بهتر بود. چیزی شبیه طغیان انرژی دینی علیه ارزشهای دینی متحجرانه به وقوع پیوسته بود.با وجود این، به همان اندازه این واقعیت شگفتانگیز است که این فوران انرژی عرفانی در خلق اندیشههای دینی جدید و نظریههای جدید در باب شناخت عرفانی بیثمر بود. اگر از من بپرسید که نظریهی جدید این عرفا چیست، که تجربهی آنها آشکارا دست اول بود و شاید نسبت به بسیاری از پیشینیانشان اینگونه بود؟ اصول و اندیشههای تازهی آنها چه بود؟ پاسخ میدهم که اگر شما این را از من بپرسید اصلاً نمیدانم که باید چه پاسخی دهم. در سخنرانیهای قبل ارائهی طرحی از، به اصطلاح، معماری معنوی موضوع و ارائهی تعریفی کمابیش دقیق از جنبهی اندیشهپردازانهاش همواره امکانپذیر بود. در مورد حسیدیسم، که یقیناً جنبش دینی خلاقی است، انجام این کار بدون تکرار سخنان خود به دفعات بیشمار امکانپذیر نیست.
دقیقاً همین واقعیت است که حسیدیسم را مسئلهای خاص برای تفسیر ما میکند. مشکل این است که تمایز میان عناصر انقلابی و محافظهکار حسیدیسم همواره امکانپذیر نیست. یا به بیان دقیقتر، حسیدیسم به طور کلی همان اندازه که شکل اصلاحیافتهی عرفان پیشین است کم و بیش با همان چیز است. بستگی به این دارد که چگونه به آن نگاه کنید. خود حسیدها از این واقعیت آگاه بودند. حتی چیز تازهای همچون پیدایش پدیدهی صدیقها و آموزهی راه و رسمشان به نظر آنها، علیرغم بدیع و تازه بودنش، کاملاً در چارچوب سنت قبالایی بود. ظاهراً تا این اندازه روشن است که پیروان این حسیدها به احیاگران اصیلی تبدیل شدند. حاخام اسرائیل اهل کوزنیتز (2) که قبالایی نمونه در میان صدیقها بود، میگفت که پیش از تلمذ از محضر استادش «مگید بزرگ مسریتز» (3) هشتصد کتاب قبالایی را خوانده بود، ولی واقعاً هیچ چیز از آنها نیاموخته بود. با وجود این، اگر شما صرفاً کتب او را بخوانید، کوچکترین اختلاف عقیدتی میان تعالیم او و نویسندگان قدیمی که از آنها اظهار تنفر و بیزاری میکرد نمیبیند. از این رو، این عنصر جدید را نباید در سطح نظری و ادبی، بلکه بیشتر باید در تجربهی نوعی بیداری درونی در خود انگیختگی احساسی که به واسطهی مواجهه با مظاهر زندهی عرفان در اذهان حساس ایجاد میشود، جستوجو کرد.
براساس شهادت سلیمان اهل لوزی (4) که آثار مگید مسرتیز را ویرایش کرد، (5) دیدگاه حسیدیسم دربارهی مسئله نسبتشان - یا رابطه با معلمان بزرگشان - با مکتب قبالا به طور کلی تا حدود زیادی روشن میشود. او از یک سو عارفان قبالای متأخر را به خاطر نگرش متکبرانهشان به اسناد پیشین مکتب قبالا نکوهش میکند، ولی از طرف دیگر ظاهراً آثار حاخام بائر اهل مسریتز را صرفاً قبالایی میداند و به هیچوجه آن را یک نقطهی عطف جدید تلقی نمیکند. به طور کلی، ما با خواندن آثار مؤلفان حسیدی به این عقیده میرسیم که استمرار تفکر قبالایی در واقع دچار وقفه نگردید.
همچنین، کاملاً اشتباه است که کمک اصلی و جدید حسیدیسم را به دین در این واقعیت بدانیم که حسیدیسم اندیشههای قبالایی حیات عرفانی با خدا و در خدا را عوامپسند کرد. هرچند این یک واقعیت باشد که این گرایش بزرگترین پیروزیاش را در جنبش حسیدی و ادبیات آن جشن گرفته است، ولی سابقهی آن بسیار به عقب بر میگردد. به این واقعیت کمتر توجه شده که ترویج و اشاعهی برخی اندیشههای عرفانی بسیار قبل از پیدایش حسیدیسم شروع شده بود و اینکه حدوداً در آغاز پیدایش آن قبلاً شکوهمندترین نمود ادبیاش را یافته بود. در اینجا من به آثاری که اکنون تقریباً فراموش شده است از یهودا لو بن بصلئل اهل پراگ (6) (حدود 1520-1609) یا همان «حاخام لو والامقام» (7) در افسانهی گولم (8) فکر میکنم. به یک معنی، میتوان گفت که او اولین نویسندهی حسیدی میبود. قطعاً، اتفاقی نیست که بسیاری از قدیسیان حسیدی به آثار او علاقه شدیدی داشتند. برخی از رسالههای حجیمتر او، همچون کتاب بزرگ گوروت اودنای (9) «افعال عظیم خداوند» (10) ظاهراً هدف دیگری جز بیان اندیشههای قبالایی ندارد بدون اینکه از اصطلاحات قبالایی زیاد استفاده کند. (11) او چنان خوب در این راه توفیق یافت که بیشتر محققان معاصر نتوانستهاند ویژگی قبالایی آثار او را دریابند. برخی تا آنجا پیش رفتهاند که اصلاً دل مشغولی او به تفکر قبالایی را منکر شدهاند.
خود حسیدها در ترویج و اشاعهی تفکر قبالایی به اندازهی حاخام لوی والامقام پیش نرفتند، که ظاهراً فقط به خاطر اینکه بیشترین میزان تأثیر ممکن را به نظریهی قبالایی بدهد، اصطلاحات قبالایی را کنار گذاشته است. آنها همچنین گاهی اوقات از اصطلاحات قدیمی قبالا دور میشوند، به ویژه در جایی که این اصطلاحات متحجر شده بودند در آثار آنها ظرافت و ابهامی وجود دارد که در آثار مؤلفان پیشین یافت نمیشود، ولی به طور کلی آنها به قالبها و کلیشههای قدیمی تا اندازهای وفادار ماندند. اگر انسان آثار حاخام بائر اهل مسریتز را که مهمترین پیرو بعل شم و سازمان دهندهی واقعی این جنبش است مطالعه نماید، بلافاصله در مییابد که اندیشهها و مفاهیم قدیمی که تمام آنها به نحو مطلوبی ظاهر میشوند، سختی و انعطافناپذیری خود را از دست دادهاند و یا گذار از میان جریان آتشین ذهنی واقعاً عرفانی حیاتی سرشار از تازگی یافتهاند. با وجود این، حتی این ترویج اصطلاحات قبالایی دستاورد خاص جنبش حسیدی نیست، بلکه دستاوردی است که تاریخ آن به ادبیات به اصطلاح کتابهای موسار (12) (رسالههای اخلاقی) بازمیگردد، به ویژه کتابهایی که در طی قرن پیش از پیدایش حسیدیسم نوشته شده است. در آنجا شما آثار و رسالاتی پیرامون رفتار اخلاقی و اصول اخلاقی یهودی مییابید که برای طیف گستردهتری از خوانندگان نوشته شده بودند. قبلاً گفتم که از دوران صفد این نوع نوشتهها اکثراً توسط افرادی نوشته میشد که تحت تأثیر ادبیات قبالایی بودند و آثارشان نظریات و ارزشهای خاص جنبش قبالا را ترویج میداد. از آنجایی که حسیدهای بیشتر از این کتابها استفاده میکردند تا نوشتههای متافیزیکی و اشراقی جنبش قبالا، تحلیل نظریات حسیدی نمیتواند آنها را نادیده بگیرد. متأسفانه هنوز هیچ تلاش جدی جهت تعیین رابطه حقیقی میان عناصر قدیمی و جدید در تفکر حسیدی صورت نگرفته است - و آن یک موردی هم که من میشناسم کاملاً با شکست مواجه شده است. (13) در فقدان یک اثر تحقیقی شایسته و کارآمد در باب این مسئله انسان از تصورات تقریباً مبهم و گاهی برداشتهای کلی حدسی از این وضعیت به تعمیمهای خطرناک کشانیده میشود. تصوری که انسان به دست میآورد این است که هیچ عنصری از تفکر حسیدی کاملاً جدید نیست، در حالی که در عین حال همه چیز تا حدودی تغییر یافته است؛ برخی اندیشهها نسبت به قبل بیشتر مورد تأکید قرار میگیرند، در حالی که برخی دیگر به حاشیه رانده شدهاند. نگرشی منسجم الهامبخش این تغییرات است و ما باید از خود بپرسیم که چگونه و در کجا میتوان آنها را یافت.
اگر انسان تنها تلاش انجام گرفته توسط حاخام شنور زلمان اهل لادی (14) و مکتب او، به اصطلاح حبد - حسیدیسم (15) پیرامون جهتگیری مذهبی را به حساب نیاورد، به نظر میرسد که حسیدیسم هیچگونه تفکر قبالایی واقعاً اصیلی را پدید نیاورده است. با وجود این، این تلاش جالب جهت رسیدن به چیزی شبیه ترکیبی از اسحاق لوریا و مگید اهل مسریتز، علیرغم این واقعیت که تنها تلاش است، ولی در واقع بهترین نقطهی شروع برای تحقیقات ما را فراهم میسازد. این تلاش، به جای تأکید بر عرفان، تأکیدی تازه بر روانشناسی میکند، و این واقعیتی است که باید بسیار مهم شمرده شود. خلاصه اینکه ویژگی متمایز این مکتب جدید را میتوان در این واقعیت یافت که اسرار قلمرو الاهی در لباس روانشناسی عرفانی ارائه شدهاند. انسان با ورود به اعماق نفس خود در میان تمام ابعاد عالم سیر و سلوک میکند؛ او در نفس خود موانعی را که یک قلمرو را از قلمروی دیگر جدا میکند از میان بر میدارد؛ (16) سرانجام او در نفس خود از محدودیتهای وجود طبیعی و مادی فراتر رفته و در پایان سلوک خود بدون اینکه به اصطلاح یک گام فراتر از خود رود، در مییابد که خدا «همه چیز» است و «چیزی جز او» نیست. با هر یک از مراحل بیپایان قلمرو عرفانی که منطبق با حالت معینی از نفس است - خواه بالفعل باشد یا بالقوه، ولی به هر حال قابل حس و قابل درک - قبالا به صورت ابزاری برای تحلیل روانشناختی و خودشناسی در میآید، ابزاری که دقت آن اغلب اوقات نسبتاً حیرتانگیز است. ویژگی متمایز آثار مکتب حبد آمیزهی چشمگیر پرستش پرشور خدا و تفسیر وحدت وجودگرایانه، یا به بیان دقیقتر تفسیر مبتنی بر انکار وجود ماسوی الله، یعنی تفسیر عالم از یکسو، و دغدغه خاطر عمیق نسبت به ذهن انسان و انگیزههای آن از سوی دیگر است.
در واقع این نگرش تا حدودی در کل جنبش حسیدی مشترک است، گرچه اکثر پیروان آن حالت سرمستی دینی خاص عرفای حبد را نپذیرفتند؛ به عقیدهی آنان دیدگاه نظریشان کمی زیادی مدرسی و تصنعی به نظر میرسید. پس تا این اندازه میتوان گفت که در جنبش حسیدی دیگر قبالا در هیئت معرفت عرفانی ظاهر نمیشود، یا به عبارت دقیقتر معرفت عرفانی به همراه تمام نظریات پیچیدهاش، اگر نگوییم که کاملاً کنار گذاشته شده است، حداقل دیگر کانون آگاهی دینی نیست. در جایی که عرفان همچنان نقشی مهم ایفا میکند، مثلاً در مکتب حاخام صبی هِرش اهل زیداکزو (17) (وفات 1830) دراینجا با شاخهای نسبتاً عقبافتاده از قبالای قدیم در چارچوب حسیدیسم ارتباط دارد. آنچه واقعاً اهمیت یافته، جهت یا عرفان زندگی شخصی است. حسیدیسم عرفان عملی در عالیترین صورت آن است. تقریباً تمام اندیشههای قبالایی اکنون در رابطه با ارزشهای مختص به زندگی فردی قرار گرفتهاند، و اندیشههایی که چنین نیستند، تهی و بینتیجه باقی میمانند. تأکید خاصی بر اندیشهها و مفاهیمی صورت گرفته که رابطهی فرد با خدا را مورد توجه قرار میدهد. تمام اینها حول تصور آن چیزی دور میزند که عارفان قبالا آن را دِوقوت مینامند، و در سخنرانیهای قبل تلاش کردم تا معنای آن را توضیح دهم. اصطلاحات نسبتاً اندک حالت دینی که زمان آن به جنبش حسیدیسم باز میگردد، اصطلاحاتی همچون هیتْلَهَووت (18) «شوق» یا «جذبه» یا هیتْحَزِّقوت (19) «صیانت نفس» مربوط به این قلمروند.
اشارهی بوبر (20) در اولین کتب حسیدیاش کاملاً درست است که میگوید حسیدیسم نشانگر «قبالا است که به عادات و رسوم تبدیل شده است»، ولی عنصر دیگری نیاز بود تا حسیدیسم را به آن چیزی تبدیل کند که بود. قبالای اخلاقی را در نوشتههای اخلاقی و تبلیغی مکتب لوریانی که پیشتر متذکر آن شدهام نیز میتوان یافت، ولی اگر این را حسیدی بنامیم، این امر مستلزم زیادهروی و غلو بسیار در معنای این اصطلاح خواهد بود. آنچه موجب اهمیت خاص حسیدیسم شد، در درجه اول ایجاد جامعهای دینی بر مبنای تناقضی بود که چنانچه جامعهشناسی گروهبندیهای دینی نشان داده، در تاریخ چنین جنبشهایی امری رایج و عادی است. به طور خلاصه اصالت حسیدیسم در این واقعیت نهفته است که عرفایی که به هدف معنویشان دست یافته بودند - یعنی عرفایی که در اصطلاح قبالایی راز دوقوت حقیقی را کشف کرده بودند - با شناخت عرفانیشان، یعنی با «قبالای خود که مبدل به عادات و رسوم شده بود» به سوی مردم بازگشتند، و به جای اینکه شخصیترین تجاربشان را همچون یک راز گرامی دارند، تعهد کردند که راز آن را به تمام انسانهای دارای نیت خیر آموزش دهند.
چیزی بیش از این دیدگاه دور از حقیقت نیست که کیش پرستش صدیق یا مرجعیت دینی بیحد و حصر فردی خاص برای جماعتی از مؤمنان را بیگانه با ذات و هویت حسیدیسم میداند و تأکید میکند که انسان باید میان حسیدیسم «ناب» بعل شم و کیش پرستش صدیق «منحرف» و نیز پیروان او و پیروان آنها تمایز گذارد. این حسیدیسم پاک و خالص هرگز وجود نداشت، چرا که چیزی شبیه آن هرگز نمیتوانست تعداد زیادی از مردم را تحت تأثیر قرار دهد. حقیقت این است که بسط و گسترش بعدی کیش پرستش صدیق قبلاً در همان آغاز جنبش حسیدی به طور ضمنی وجود داشت. به محض اینکه عارف احساس کرد که اشتیاق دارد تا تجربهی شخصی و فردی زندگیاش را در یک اجتماعی جاودانه سازد که آن را نه با زبان خود بلکه با زبان خودشان مورد خطاب قرار میدهد، عامل جدیدی به وجود آورد که جنبش عرفانی به عنوان پدیدهای اجتماعی حول آن میتوانست شکل بگیرد و اینگونه نیز شد. دیگر انسان مؤمن نیاز به قبالا نداشت؛ او با تمسک به برخی ویژگیهایی که قدیس، یا صدیق، که وی تلاش میکرد از راه و روش او پیروی کند در رابطهی خویش با خدا به آنها محوریت داده بود، اسرار آن را به واقعیت تبدیل ساخت. بر طبق این نظریه هر کسی باید سعی کند که مظهر و تجسم یک صفت اخلاقی خاص شود. بدین ترتیب صفاتی همچون پرهیزگاری، خدمتگذاری، عشق، فداکاری، تواضع، مروت، اعتماد، حتی بزرگی و سلطه، بسیار جنبهی واقعی یافت و به لحاظ اجتماعی منشأ اثر واقعی شد. چنان که ما در سخنرانی سوم دیدهایم، پیش از این در نوشتههای قرون وسطای یهود، عمل افراطی یا بنیادین رفتار نیک، یا میصوا (21) به عنوان ویژگی اندیشه حسیدوت (22) ذکرشده است. یقیناً حسید معاصر خود را شایستهی نام خویش نشان میداد. برخی ارزشهای دینی چنان مورد پافشاری قرار میگرفتند و به نماد آن میزان شیفتگی و پرهیزگاری تبدیل شدند که تحقق آنها برای گرایش به تجربهی عرفانی دوقوت کافی بود.
تمام اینها از ابتدا، و به ویژه در طی دوران خلاق و پرتوان این جنبش، مستلزم وجود صدیق یا قدیس به عنوان دلیل واقعی بر امکان زندگی طبق این ایدهآل بود. تمام انرژی و ظرافت احساس و اندیشه، که در مورد قبالای راست آیین صرف کشف اسرار عرفانی شد، در جستوجوی جوهر حقیقی مفاهیم اخلاقی - دینی و تجلیل عرفانیشان تغییر جهت یافت. نوآوری واقعی تفکر قبالایی را در اینجا و نه در هیچ جای دیگر، میتوان یافت. حسیدها به عنوان اخلاقگرایان عرفانی راهی به سوی سازماندهی اجتماعی یافتند. دوباره تناقض قدیمی میان انزوا و مشارکت را میبینیم. کسی که به بالاترین مرتبهی تجرد معنوی دست یافته، و میتواند با خدا تنها باشد، مرکز واقعی اجتماع است، چرا که او به مرحلهای رسیده که مشارکت واقعی در آن امکانپذیر میشود. حسیدیسم گنجینهای از عبارات چشمگیر و اصیل در باب این تناقض به وجود آورد. عبارات و اصطلاحهایی که نشان دهندهی حد اعلای اخلاص و صداقت است، ولی با زوال این جنبش خیلی زود به پوششی برای قوا و امکانات بالقوه شومتر زندگانی پرهیزگارانه مبدل شد. زندگی در میان عامهی مردم و با وجود این با خدا تنها بودن، و با زبان عامیانه سخن گفتن و با وجود این نیرو یافتن جهت زندگی از منبع وجود، یعنی از «منشأ متعالی» نفس (23) - تناقضی است که تنها مؤمن عارف میتواند در زندگیاش به آن تحقق بخشد و او را محور جامعهی انسانی میسازد.
5
به طور خلاصه نکات زیر جهت توصیف جنبش حسیدی حائز اهمیت هستند.1. فورانی از شور و اشتیاق دینی اصیل در یک جنبش احیاگری که نیروی خود را از مردم میگرفت.
2. رابطهی مکاشفهگر واقعی، که رهبری محبوب و محور اجتماع میشود، با مؤمنانی که زندگیشان حول شخصیت دینی او دور میزند. این رابطه تناقضآمیز به رشد و گسترش کیش پرستش صدیق منجر شد.
3. ایدئولوژی عرفانی این جنبش برگرفته از میراث قبالایی است، ولی اندیشههای آن با گرایشی اجتنابناپذیر به سوی عدم دقت اصطلاحشناختی، به زبان ساده بیان میشوند.
4. کمک اصلی حسیدیسم به تفکر دینی به تفسیر آن از ارزشهای زندگانی فردی و شخصی وابسته است، اندیشهها و مفاهیم کلی به صورت ارزشهای اخلاقی فردی در میآید.
کل این تحول حول شخصیت قدیس حسیدی دور میزند؛ این امر چیزی کاملاً جدید است. شخصیت جای نظریه را میگیرد. آنچه به واسطهی این تغییر در عقلانیت از بین میرود در اثربخشی به دست میآید. نظریات خاص فرد متعالی از شخصیت او کم اهمیتتراند و شناخت و فراگیری صرف تورات دیگر مهمترین جایگاه را در جدلو ارزشهای دینی ندارد. داستانی دربارهی قدیسی مشهور بیان میشود که گفته است «من برای فراگیری تورات نزد «مگید» اهل مسریتز نمیروم، بلکه برای این میروم که او را هنگامی که بند کفشاش را میبندد، تماشا کنم». (24) این گفتهی کنایهآمیز و تا حدودی مبالغهآمیز، که البته نباید معنای تحتاللفظی آن را در نظر گرفت، حداقل تا حدودئی خردگریزی کامل ارزشهای دینی را که با پرستش شخصیت دینی بزرگ آغاز شد روشن میسازد. این آرمان جدید رهبر دینی، یعنی صدیق، (25) با آرمان قدیمی یهودیت حاخامی یعنی تَلْمید حاخام (26) یا «شاگرد تورات» متفاوت است، و این تفاوت عمدتاً در آن است که او خود، تورات شده است. دیگر شناخت او نیست که به شخصیت او ارزشی دینی میدهد، بلکه زندگی اوست. او مظهر و تجسم زندهی تورات است. ناگزیر مفهوم عرفانی آغازین اعماق ژرف تورات به زودی به شخصیت قدیس انتقال یافت، و در نتیجه به سرعت به نظر میرسید که گروههای مختلف حسیدیسم مطابق با نوع خاص قدیسی که جهت هدایت به دنبال او میگشتند، ویژگیهای مختلفی را بسط و گسترش میدادند، تثبیت یک نوع مشترک بسیار مشکل شد. در جریان بسط و گسترش حسیدیسم، دو سوی افراط و تفریط جایگاه خود را یافتند، و تفاوتهای میان یهودیان لیتوانی، لهستانی، گالیسی و جنوب روسیه در شخصیت قدیسانی که گرد آنها جمع میشدند، انعکاس مییافت؛ تمام اینها به آن معنی نیست که صدیق همواره کاملاً با محیطش یکی بود و با آن هماهنگی داشته است.
پیامد تمام این احساسگرایی نامحدود به صورت بسیار شگفتآور، بازگشت به نوعی عقلانیت بود. ضمناً این تناقضات کم نیستند. در این رویداد، امواج احساسگرایی آن قدر بالا گرفت که احساس به ضد خود تبدیل گشت. افت و نزولی ناگهانی رخ داد. صدیقهایی همچون حاخام مندل اهل کوتزک، (27) مهمترین فرد در میان این گروه و به طور کلی یکی از چشمگیرترین شخصیتها - نه یک «قدیس» بلکه یک رهبر روحانی واقعی - در تاریخ مذهبی یهودی، احساسگرایی (28) افراطآمیزی را که طرفداران احساس دینی، به ویژه در میان یهودیان لهستان ایجاد کرده بودند مورد نکوهش قرار داد. ناگهان شیوهی عقلانی دقیق به صورت بت در میآید. حاخام اهل کوتزک هیچ نوع همدلی با جامعهی حسیدی نداشت که یوغ آن را صرفاً با بیشترین اکراه تحمل میکرد. او از احساسگرایی متنفر است. در پاسخ به سؤالی در مورد راه انسان به سوی خدا، پاسخ صریح و موجزی - به زبان کتاب مقدس، (اعداد 31: 53) - به او نسبت داده شده است: «هر یکی از مردان جنگی غنیمتی برای خود برده بودند». (29)
پس از وقفهای یکصد ساله، که در طی آن حسیدیسم به صورت کامل، جدا از شخصی عزلتگزین حاخام شنور زلمان اهل لادی که مستقل از سنت حاخامی گسترش یافت، احیایی در دانش حاخامی، عمدتاً تحت تأثیر حاخام اهل کوتزک روی داد. شما صدیقهایی را مییابید که پاسخها و فتاوای حاخامی و آثار «پیلپول» (30) یعنی، سفسطهی موشکافانه مینویسد. ولی هر چند بدون تردید این جنبههای حسیدیسم متأخر حائز اهمیتاند، ولی یقیناً نشانگر دوری از آن چیزی هستند که در حسیدیسم جدید و اصیل است. در آنجا این نوع دانش هیچ نتیجهای نداشت. همه چیز به صورت راز بود، گرچه نه دقیقاً راز به معنای قبالایی، چرا که در مقایسه با رگهی خاص احساسگرایی حسیدی، حتی راز قبالایی نوعی ویژگی عقلانی دارد. اکنون راز در شخصیت منحل میشود و در این تغییر شور و عمق تازهای مییابد. نکتهی اعجابآور در مورد آن، این واقعیت است که حسیدیسم آن اندازه که یهودیت راست آیین با آن تعارض داشت، در تعارض شدید با آن نبود و با وجود این به نظر میرسید که همه چیز به سوی نزاعی شدید و آشتیناپذیر در حال حرکت بود. شخصیت صدیق، تفسیر نویسندگان حسیدی از شخصیت او، تأکید آنها بر مرجعیت دینی عالیهی او، بالا بردن او تا مرتبهی منبع الهام شرعی، و واسطهی وحی - همهی اینها کمابیش درگیری و برخورد با مرجعیت دینی به رسمیت شناخته شده یهودیت حاخامی را ایجاب میکرد.
چنین برخوردی با شدت زیاد در بسیاری از مناطق آغاز شد. «گائون» ایلیا اهل ویلنا (31) رهبر مشهور یهودیان لیتوانی و نمایندهای عالی از بالاترین دانش حاخامی همراه با قبالای راست آیین بسیار یکتاپرستانه، در سال 1773 در آزار و اذیت سازماندهی شدهی این جنبش جدید، گوی سبقت را ربود. همچنین قبالاهای راست آیین دربارهی ابزاری که در این نزاع به کار گرفته میشد سختگیر نبودند. در اواخر سال 1800 مخالفان متعصب حسیدیسم سعی کردند که دولت روسیه را وارد سازند علیه این جنبش اقدام نماید. تاریخ این آزار و اذیتهای سازماندهی شده و دفاع حسیدی در برابر آنها به طور کامل توسط سیمون دوبنو (32) توصیف شده است. تردیدی نیست که حسید احساس برتری اخلاقی نسبت به معاصران خویش را پاس میداشتند که در آثار برخی مؤلفان مشهور حسیدی بیان شده بود. انسان به آسانی میتواند مجموعهای از لطایف و نکات حسیدی را گردآوری کند که روحیهای را القا میکند که خیلی دور از روحیهی ارتداد شبتای نیست. صدیق حسیدی نیز گاهی اوقات مجبور است جهت نجات بارقههای پراکندهی نور به سطح پایینتر یا حتی خطرناکتر فرود آید، چرا که «هر نزول و فرود صدیق به معنای عروج و تعالی نور الاهی است». (33) و با وجود این حسیدیسم راه ارتداد شبتای را طی نکرد. رهبران آن ارتباطی بسیار نزدیک با زندگی مردم داشتند که به خطر فرقهگرایی گردن نهند. فرصتها کم نبودند. با وجود این، این افراد که اظهاراتشان غالباً ماهیت متناقض آگاهی عرفانی را بیشتر از هر چیزی دیگر قبل از آنها آشکار میسازد - با تناقض به تمام معنا - به حامیان اعتقاد ساده و آلوده نشدهی انسان عامل تبدیل شد، و حتی آنها از این سادگی به عنوان بالاترین ارزش دینی تجلیل میکردند. متفکر برجستهای همچون حاخام نحمان اهل براسلاو، فردی که اصطلاحات قبالاییاش در بردارندهی حساسیت تقریباً بسیار جدید نسبت به مسائل است، تمام نیرو و انرژی خود را معطوف به دفاع از سادهترین عقاید معطوف کرد.
واقعیت این است که از آغاز بعل شم، بنیانگذار حسیدیسم و پیروان او دغدغهی این را داشتند که در ارتباط با زندگی مردم باقی بمانند و برای این ارتباط ارزش خاصی قائل میشدند. تناقضی که آنها باید از آن دفاع میکردند، یعنی تناقض عارف در اجتماع انسانها، نسبت به آنچه که پیروان شبتای براساس آن موضع محکمی اتخاذ کردند و ناگزیر به تمام تلاشهای آنها، یعنی رستگاری و نجات از طریق خیانت تغییر جهتی ویرانگر داد، ماهیتی متفاوت داشت. بزرگترین قدیسان حسیدیسم از جمله خود بعل شم، لوی اسحاق اهل بردیکزو، (34) یعقوب اسحاق «غیبگوی لوبلین»، (35) موشه لیب اهل ساسو (36) و دیگران نیز مشهورترین شخصیتهای آن بودند. آنها عاشق یهودیان بودند و تجلیل عرفانی آنها از این عشق نفوذ مؤثر اجتماعی آن را نه تنها کاهش نداد بلکه به آن افزود. شگفتانگیز نیست که این افراد جهت اجتناب از برخورد با یهودیتی که قصد اصلاح آن را از درون داشتند هر آنچه در توان داشتند انجام دادند، و هرکجا که چنین برخوردی اجتنابناپذیر بود، سعی کردند که از شدت و حدت آن بکاهند. در واقع، حداقل یا جایی که یهودیت مورد نظر بود، حسیدیسم مسئلهی برقراری رابطهای نزدیک میان انسان روحانی، یعنی انسانی که در هر عملی احساس میکند از نیرویی متعالی، نفحهی حیات (37) یا روحالقدس، ملهم میشود و جامعهی دینی را حل کرد، که تنش اجتنابناپذیر میان آنها به غنا بخشیدن به حیات دینی جامعه، به جای تخریب آن، کمک میکند. این واقعیت که این داشتن قوا و استعدادهای برتر، یعنی این ویژگی روحانی، به صورت نهادی رسمی درآمد، چنان که در کیش پرستش صدیق در دورهی متأخر پس از شور و حرارت مقدس فرونشسته بود به نهادی رسمی تبدیل شد، تنها روی دیگر این دستاورد مثبت حسیدیسم بود. اگر صدیق نمونهای از انسان فرقهگرا یا گوشهنشین بود و نه آنچه در واقع بود، یعنی مرکز و محور اجتماع، آنگاه چنین نهادی هرگز نمیتوانست رشد کند، و راز شکل حیات دینی متمایزی، حتی پس از اینکه این روحیه از میان رفته، یا حتی بدتر از این به صورت سودجویانه درآمده بود، محافظت نماید، چنان که در واقع از آن محافظت نمود.
در این رابطه باید نکته دیگری را به خاطر داشت. حسیدیسم سنتی محصول نظریهای خاص نبود، حتی محصول نظریه قبالایی نبود، بلکه نتیجهی تجربهی دینی خودانگیخته و مستقیم بود. از آنجا که افرادی که با این تجربهی خاص مواجه شدند اکثراً صاف و ساده بودند، قالبی که آنها اندیشهها و احساسات خود را در آن بیان میکردند، در مقایسه با قبالای قدیمتر، که ابهام پیچیدهی موضوع آن را منعکس میساخت، تا حدودی ابتدایی بود. به همین دلیل است که ما در نحوهی بیان افکار متفکران اولیه حسیدی نسبت به قبل، اثری بسیار روشنتر از وحدت وجود مییابیم. احتمالاً سلیمان شختر (38) تحت تأثیر این واقعیت نظریه حلول خداوند در تمام اشیا را نه تنها به عنوان منشأ و اصل حسیدیسم بلکه به عنوان ویژگی متمایز آن نیز معرفی کرد. (39) تردید در این امر جایز است، چنان که در یکی از سخنرانیهای قبلی نشان داده شد، همین نظریه بسیار پیشتر توسط برخی از عرفای بزرگ یهود و عارفان قبالا مطرح شده بود. به نظر من این نظریه جدید نیست، بلکه آنچه بیشتر برای من جدید و تازه است، شور و اشتیاق ابتدایی است که این نظریه به وجود آورد و آن شعف واقعاً وحدت وجود که به واسطه این عقیده برانگیخته شد که خدا «بر هر چیزی احاطه داشته و همه چیز را فرا میگیرد». همین امر بود که گائون ویلنا را که با وجود این خود قبالایی دو آتشه بود، تحت تأثیر قرار داد. حسیدها به نوبهی خود او را متهم ساختند که نظریهی صیمصوم را بد فهمیده است و به واسطهی تفسیر تحتاللفظی نابجا و غلط به اندیشهی نادرست تعالی مطلق خدا، یعنی شکاف و ورطهای واقعی میان خدا و مخلوقات، دست یافته است. (40) از نظر حسید، حداقل در طی دوران اولیهی این جنبش، صیمصوم بیشتر نمادی از ذات و سرشت طبیعی ماست و نه رویدادی واقعی در خدا، به عبارت دیگر آن اصلاً چیزی واقعی نیست. پرتوی از ذات خدا در هر جا و هر لحظه مشهود و قابل درک است.
واقعیت این است که به تدریج با رشد و گسترش این جنبش و در مقیاسی که در آن از محیط ابتدایی پادولیا جدا شد و با اذهان عالمتر و فرهیختهتر پیوند خورد، افراطگرایی قدیمی رو به افول گذاشت. سازشها و توافقها جستوجو و یافته میشد و به تدریج حسیدیسم آموخت به زبانی سخن گوید که دیگر یهودیان راست آیین را شوکه نمیکرد. از آن گذشته، حسیدها که برای انان تورات قانون قوم یهود و قانون کیهانی عالم است امری عادی بود هرگز با اعمالشان از حدود یهودیت راست آیین، حداقل در اصول، تجاوز نکرده بودند. بدعتهای ظاهری همچون حذف ساعات معین و ثابت دعا و نیایش، و اعمال مشابه که از شور و اشتیاق نامحدود تک تک صدیقها ناشی میشد، به شدت با برخی فقرات ضوابط شریعت دینی تضاد داشت، ولی این تضاد به حد چیزی شبیه تعارض واقعی میان «تورات نهفته در قلب» و تورات مکتوب نرسید. واقعیت این است که حسیدیسم کلاً نشانگر آمیزهای عجیب از محافظهکاری و نوآوری است. نگرش آن نسبت به سنت تا حدودی دیالکتیکی است. از این رو وقتی که از یک صدیق بزرگ سؤال میشد که چرا او راه و روش استادش را در زندگی دنبال نمیکرد، او پاسخ میداد که، «برعکس، من راه و روش او را دنبال میکنم، چرا که همانطور که وی استادش را کنار گذاشته من نیز او را کنار میگذارم» سنت کنارهگیری از سنت چنین تناقضات عجیبی را ایجاد کرد.
6
سرانجام باید نکتهی دیگری را مورد توجه قرار داد. آن نکته رابطهی نزدیک میان عرفان و سحر و جادو (41) در سرتاسر تاریخ جنبش حسیدی است. گویی که شخصیت اسرائیل بعل شم صرفاً به منظور آشفته ساختن نظریهپردازان جدید عرفان آفریده شده بود. در اینجا شما عارفی را دارید که اظهارات موثقاش هیچ جای تردیدی در مورد ماهیت عرفانی تجربه دینی او باقی نمیگذارد و پیروان اولیه و متأخر او با عزمی راسخ همان راه را پیش گرفتهاند. و با وجود این، او همچنین یک «بعل شم» واقعی است، یعنی استاد نام اعظم خدا، استاد مکتب قبالای عملی و یک جادوگر. در شناخت او، اعتماد محض به قدرت اسمای مقدس شکاف میان مدعای جادوگر جهت انجام معجزه با طلسماش، یا از طریق دیگر اعمال سحرآمیز، و شور و اشتیاق عرفانی را که در جستوجوی چیزی جز خدا نیست از بین میبرد. این دو گرایش در پایان تاریخ طولانی عرفان یهود، همچون آغاز آن، و در بسیاری از مراحل میانی رشد و گسترش آن، کاملاً درهم تنیده هستند.احیا اسطورهی جدیدی در عالم حسیدیسم، که گاهی اوقات، به ویژه مارتین بوبر، توجه خود را به آن معطوف کرده است، بخش عمدهای از توان و قدرت خود را از ارتباط آن میان استعدادهای سحرآمیز و عرفانی قهرمانانش میگیرد. زمانی که همه چیز مورد توجه و بررسی قرار گیرد، این اسطوره است که نشانگر نمود بسیار خلاقانهی حسیدیسم است. شما به جای شرح و بسط نظری، یا حداقل به موازات آن، داستان و حکایت حسیدی را مییابید پیرامون زندگانی صدیقهای بزرگ، یعنی حاملان آن چیز غیر عقلانی که شیوهی زندگی آنها نشان میداد، اغلب در طول حیات خود آنها افسانههایی بافته میشد. ابتذال و ژرفاندیشی، اندیشههای قدیمی یا عاریتی و نوآوری واقعی به طور جدانشدنی در این انبوه عظیم حکایات آمیخته شدهاند، که نقش مهمی را در زندگانی اجتماعی حسیدها ایفا میکنند. بیان داستانی در مورد اعمال این قدیسیان به یک ارزش دینی جدید تبدیل شود، و چیزی شبیه بزرگداشت مناسک دینی در آن به چشم میخورد. (42) بیشتر صدیقهای بزرگ، و در رأس آنها حاخام اسرائیل اهل ریشین (43) «بنیانگذار سلسلهی حسیدی گالیسیای شرقی»، گنجینهی کاملی از اندیشههای آنها را در قالب چنین حکایاتی به جای نهادهاند. تورات آنها شکل منبع پایانناپذیر قصهگویی را به خود میگیرد. اصلاً هیچچیز به صورت نظریه باقی نمانده، و همه چیز به صورت داستان درآمده است - و بنابراین شاید بتوانیم این سخنرانیها را با بیان داستانی که موضوع آن، اگر بپسندید، همان تاریخ خود حسیدیسم است، به پایان بریم و آن داستان، آنگونه که از داستاننویس و قصهگوی بزرگ یهودی اس. ج. آگنون (44) شنیدهام، این است: (45)
زمانی که بعل شم کاری مشکل در پیشرو داشت، به جایی در جنگل میرفت، آتش روشن میکرد و در حالت نیایش به تأمل و تعمق میپرداخت - و آنچه قصد انجامش را داشت انجام میگرفت. وقتی که یک نسل بعد «مگید» مسریتز با همان کار مواجه شد به همان جا در جنگل میرفت و میگفت: ما دیگر نمیتوانیم آتش را روشن کنیم، ولی هنوز میتوانیم دعا و نیایش به جا آوریم - و آنچه میخواست انجام شود، تحقق مییافت. باز یک نسل بعد حاخام موشه لیب اهل ساسو باید این کار را انجام میداد. و او نیز به درون جنگل رفت و گفت: ما دیگر نمیتوانیم آتش روشن کنیم، همچنین تأملات سری مربوط به دعا و نیایش را نمیدانیم، ولی مکان واقع در جنگل را که تمام آن به آنجا تعلق دارد میشناسیم و همین باید کافی باشد و همین کافی بود. ولی وقتی یک نسل دیگر گذشته بود و حاخام اسرائیل اهل ریشین فراخوانده شد تا همین کار را انجام دهد، او بر روی صندلی طلاییاش در کاخ خود نشست و گفت: ما نمیتوانیم آتش را روشن کنیم، ما نمیتوانیم دعا و نیایش به جا آوریم، ما آن مکان را نمیشناسیم، ولی میتوانیم داستان چگونگی انجام آن را بیان کنیم و قصهگو اضافه میکند که داستانی او گفت همان تأثیر اعمال سه نفر دیگر را دارد.
اگر مایل باشید میتوانید بگویید که این داستان کوتاه عمیق نمادی است از زوال جنبشی بزرگ. همچنین میتوانید بگوییم که آن بازتاب تحول و دگرگونی تمام ارزشهای آن است، تغییری آن قدر ژرف که آنچنان در پایان از راز باقی ماند، همین حکایت بود. این جایگاهی است که ما امروز خود را در آن مییابیم، یا عرفان یهود خود را در آن مییابد. این داستان هنوز پایان نیافته، هنوز به تاریخ نپیوسته و زندگی پنهانی که آن در خود دارد میتواند فردا در شما یا در من آغاز شود. در باب اینکه این جریان نامشهود عرفان یهود دوباره تحت چه ابعادی ظاهر خواهد شد، نمیتوان چیزی گفت. ولی من به اینجا آمدهام تا با شما در مورد گرایشهای عمدهی عرفان یهود که آنها را میشناسیم، سخن گویم. سخن گفتن دربارهی این جریان عرفانی که، در فاجعهی عظیم کنونی نسبت به کل تاریخ تبعید به گونهای عمیقتر قوم یهود را به هیجان در میآورد، و شاید هنوز سرنوشت دیگری را برای ما رقم میزند - و من به نوبه خود معتقدم که چنین جریانی وجود دارد - وظیفهی پیامبران است نه استادان.
پینوشتها
1. Ghetto
2. Rabbi Israel of Koznitz
3. great Maggid of Meseritz
4. Solomon of Luzi
5. بنگرید به پیشگفتار او در کتاب گزیده گفتارها (1781) که از استادش تشکر کرده است.
6. Jehodah Loewe ben Bezalel of Prague
7. exaltd Rabbi Loew
8. Golem
9. Gevuroth Adonai
10. کتاب جبروت خداوند، کراکوف (Cracow, 1592).
11. Cf. Gottesdiener, شیری که در میان حکیمان پراگ زندگی میکرد, p.38-52 (1938); در صف مقبول.
او برخی از مطالب قبالایی را از نوشتههای او جمعآوری میکند بدون اینکه چیزی شبیه به تحلیل واقعی ارائه کند.
12. Musar books
13. Torsten Ysander, Studien zum Bescht"schen Hassidismus in seiner Religions Geschichtlichen Sonderart (Uppsala, 1933).
14. Rabbi Shneur Zalman of Ladi
15. Habad-Hasidism
16. Cf. عبادت لاوی, by Rabbi Aayan Halevi of Staroselje, vol.II (Lemberg, 1862). f.62d.
17. Rabbi Zevi Hirsh of Zydaczow
18. Hithlahavuth
19. Hithazkuth
20. Buber
21. Mitswah
22. Hasiduth
23. تمام نوشتههای «مگید» مَسِریتس (Meserita) و شاگردان او پر از اشاراتی به این تناقض بنیادین راه و رسم صدیق (Zaddikism) است.
24. مقایسه کنید با نظم ادوار جدید، ص 35.
25. Saddik
26. Talmid Hakham
27. Rabbi Mendel Of Kotzk
28. emotionalism
29. Verus, Der Chassidismus, p.308 (1901).
30. Pilpul
31. Gaon Elijah of Vilna
32. Simeon Dubnow
33. Cf. S. A. Horodezky, Religioese Stroemungen in Judentum, p.95 (1920).
34. Levi Isac of Berdictow
35. Jacob Isaac "seer of Lublin"
36. Moshe Leib of Sassov
37. pneuma
38. Solomon Schechter
39. S. Schechter, Studies in Judaism, vol.I, p.19-21 (1896).
40. Cf. M. Teitelbaum, ربی ملادی و شگفتی جدید, vol.I, p.87 ff (1913).
41. magic
42. مقایسه کنید با فضایل بعل شم طوو (f. 28a (1815)). در عبارتی مهم به دلیل وجود افراطیگری: «آن فردی که به توصیف صدیقین میپردازد، گویی به کسب مرکاوا یا آموختن قبالا مشغول است». حاخان نحمان اهل برسلاویی (Brazlav) تا آنجا پیش میرود که میگوید: «توصیف اعمال صدیقین رسیدن به مرکاواست». انسان نور مسیح را به جهان میآورد و بخش اعظم ظلمت را از بین میبرد. بنگرید به کتاب فضایل، فصل صدیق او.
43. Rabbi Israel of Rishin
44. S. J. Agnon
45. اصل این داستان را میتوان در مجموعهی حسیدی دربارهی حاخام اسرائیل ریشین (Rabbi Israel of Rishin) یافت:
(Keneseth Israel, Warsaw, p.23, 1906).
شولم، گرشوم گرهارد؛ (1392)، گرایشها و مکاتب اصلی عرفان یهودی، برگردان: علیرضا فهیم، قم: انتشارات دانشگاه ادیان و مذاهب، چاپ اول
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}